کد مطلب:94525 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

خطبه 108-توانایی خداوند












[صفحه 280]

خداوندا! اول توئی، آخر توئی، پنهان توئی، پیدا توئی، تنها توئی، یكتا توئی هیچ موجودی در خلقت نیست، مگر آنكه در برابر ذات كبریائیش سر بر خاك تواضع و فروتنی ساید و وجودی نیست مگر آنكه هستیش به قدرت خدای توانا بسته باشد. تنها اوست كه نیازمندان را بی نیازی و خوارمایگان را افتخار و ارجمندی و ناتوانان را قدرت و توانائی بخشد. تنها پناه هر ستمدیده ای اوست. بگفتار هر گوینده ای شنواست و به راز هر رازدار خموشی داناست. هر ذره بی مقداری را روزی دهنده اوست و هر بی جان و مرده ای را تنها راه بازگشت بسوی اوست تو ای خدای دانا و بینا، این دیده های ناتوان، ترا ندیده اند تا از چگونگیت خبر دهند، زیرا كه تو پیش از آفریدگانت جاودانگی داشته ای. خدایا، نیك آگاهیم كه تو آفریدگان را بدلیل ترس و تنهائی نیافریده ای، و از خلق آنان درصدد سودی نبوده ای. هر كه را بسوی خودخوانی، بر تو پیشی گرفتن نشاید و آنكس را كه تو با خشمت بگیری، از چنگت رهائی جستن نتواند. نافرمانی و كفران كسی از ارج و مقدار سلطنت بی مانندت نكاهد، و فرمان بردن از تو و ایمان یافتن به تو، بر ملك خداوندیت نیفزاید، زیرا كه تا خشنودی و خرسندی، كسی سر از فرمانت نتابد

. آنكس كه از امرت سر پیچد، از تو بی نیازی نبیند، زیرا كه هر رازی نزدت آشكار و هر پنهانی برایت پیداست پروردگارا، این توئی كه جاودانگیت را انجامی نیست و پایان هر راهی را جز بسوی تو انتهائی نیست بار الها، فرار از تو را هرگز نتوانم، چرا كه به هر جا كه روم در قلمرو تو ره می پویم، و از عقوبت تو پریشانم. تنها توئی كه بازگشتم بسوی تو است و روی حساب و كردارم بروی توست، زیرا كه موی و میان هر جنبنده ای در دست توانای توست. پس خدایا، تنها توئی كه از هر عیبی مبرائی و چه بزرگ و باشكوه است این جهانداری، و چه اندك است این آفرینش در برابر قدرتی كه تو داری چه هراسناك و بیمناك است این قلمروئی كه تواش پادشاهی. و چه ناچیز و اندك است این بزرگی دنیائی، در برابر رفعت و سلطنتی كه در نهان داری خداوندا، چه فراوان و بی نشان است اینهمه بركات و نعماتی كه تواش سفره داری، و چه بی مقدار و كم است اینهمه در برابر الطافی كه در آنجهان داری

[صفحه 281]

آفریدگارا! توئی كه این افلاك را آفریده ای و از زمین خویش، فرشتگانت را در آسمانهایت ساكن نموده ای. آنان از همه آفریدگانت بهتر به دانائی تو آگاهند و از توانائی تو بیمناك آنها به تو نزدیكترند، زیرا كه در صلب پدران و زهدان مادران جای نگرفته اند و از آبی پست و بی مقدار آفرید، نشده اند. چرخ ایام آنان را از یكدیگر گسسته نكرده، و بذر تفرقه میانشان نیفشانده. این فرشتگان با همه ارج و قدری كه نزد تو دارند، و با اینكه همه آرزوهایشان در وجود تو جمع است، و با وجود اینكه بسیاری عبودیتشان برای تو است و لحظه ای از فرمانت غفلت نورزند، با اینهمه اگر به كنه ماهیت- كه بر آنان نهان است- پی ببرند البته اعمال و كردار خویش را در برابر آنهمه بزرگی تو بسی كوچك و بی مقدار شمرند و خود را از كمی عبادت، نكوهش كنند و دریابند كه ترا آنگونه كه سزائی، ستایش و نیایش نكرده اند

[صفحه 282]

بار الها، تو برتر از هر چیزی و از هر عیب و نقصی مبرائی. تنها توئی كه معبود آفریدگانت هستی. تو برای آزمون مخلوق خویش، مینوسرائی آفریدی و در آن خوان الطافت را گستردی. با آشامیدنی های گوارا و خوردنی های نیكو و زنان و خدمتكاران خوبرو و قصرها و نهرها، سنبل ها و میوه های رنگارنگ، آنرا زینت و آرایش بخشیدی، آنگاه رسولانی برای دعوت به این مهمانسرای عظیم و با شكوه فرستادی، اما دریغا كه گروهی این دعوت میمون را پذیرا نشدند و به اینهمه نعمات و الطاف گوناگون وقعی ننهادند. شادكامی ها و لذات آن را نادیده انگاشتند و شور و شوقی به آن نشان ندادند و روی به مرداب دنیا آوردند و با تناول پلیدی هایش، رسوا گشتند و در الفت به آن، دست یگانگی و دوستی بیكدیگر دادند آنكس كه با چشم عشق و شوریدگی بر چیزی بنگرد، بی شك چشم عقلش نابینا شود و دلش بیمار گردد، زیرا كه او در آن چیز، با دیده ای نابینا می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود. خواهش های نیازآلوده و بیهوده، پرده عقلش را دریده و دنیا دلش را میرانده و شیفته خود كرده است، زیرا كه او بنده و مرید دنیا بوده و اسیر هر كس كه از دنیا در دست خویش بهره ای دارد میباشد. دنیا به هر سو كه رو

كند، او بدانسو مینگرد و گیتی بهر جا كه رود، او نیز بدانجا میرود از پرهیزكار و پند گوی نیكخواه- كه از جانب خداوند است- روی بر میتابد و حكمت نمی آموزد حال آنكه آشكارا سرنوشت نگونبار رفتگان را می بیند كه چگونه در میان عیش و عشرت دنیا غافلگیر شده و دیگر رجعت و بازگشتی برای ایشان نیست. آنچه كه هرگز در اندیشه اش نبوده اند و انتظارش را نمی كشیده اند، به ناگاه گریبانشان را میگیرد و دنیائی كه جدائی از آنرا هرگز گمان هم نمیبردند و با خاطری آسوده در آن كامروائی و عشرت طلبی میكردند، به آنان پشت كرده و سرانجام، بسوی آخرت كه وعده حق است روانه می شوند مصیبت و سیه بختی هائی كه به آنها روی آورد، در وصف نگنجد. به ناگهان سختی شكنجه بار جان دادن، و اندوه بر باد رفتن دنیا، وجودشان را در بر گیرد و دست و پایشان سست شود و رخوت، وجودشان را در خود كشد و رنگشان از هول و هراس تغییر نماید. پنجه مرگ بر جان آنان فرو نشیند و میان زبان و جان، پرده سكوت كشیده شود چنین كسی در میان خویشانش به روشنی می بیند و می شنود كه چگونه مویه سر میدهند، موی پریشان میكنند. در این حال باز هم، با شعور و عاقل است. با خود می اندیشد كه چگونه عمری را بسر آورده و ر

وزگاری را گذرانده؟! آنگاه بیاد می آورد كه چه مال و ثروتی اندوخته و در گردآوری آنها چگونه از حلال و حرام، روا و ناروا، چشم پوشیده و حرام بودن آن را در نظر نگرفته است. حس میكند كه در جمع كردن آنها، چه رنج ها و حرمان ها بجان خریده و اینك در این هنگام بی امان، باید از آنها چشم پوشیده و از خود جدایشان كند. بعد از او این ثروت بی زحمت و این گنج بی رنج، نصیب بازماندگان خواهد شد، تا با آن باز آنها به خوشگذرانی و عیش و عشرت بپردازند از اینرو این دارائی نیز او را چیزی كفایت نكرده و بی هیچ زحمتی، رایگان در اختیار دیگری قرار گرفته، در حالیكه از همه آنها تنها بار گران گناه حساب و كتاب، بر دوش او مانده و جانش در گرو آنست

[صفحه 284]

پس بر آنچه كه هنگام مرگ برایش آشكار میگردد، از فرط ندامت، انگشت تاسف به دندان میگزد و از آنچه در دوران زندگی بر آنها دل بسته بود، اینك بشدت نفرت دارد آرزو میكند، كاش كسیكه مقام و منزلت او را آرزو میكرده، و بر ثروتش به حسد، چشم داشته، صاحب آن اموال می بود. اما، هزاران افسوس كه دیگر سخت دیر است! رفته رفته این حال مرگ آلود، چنان وجودش را فرا گیرد تا اینكه نیروی شنوائی را هم بدست اجل بسپارد. آنگاه در میان خاندانش چنان بی جان افتد، كه نه زبانش گویا و نه گوشش شنوا باشد. با دیدگان بی فروغش به آنان بنگرد و حركات آنان را نظاره كند، لیكن سخنانشان را نشنود و باز هم حجاب مرگ بیشتر دامن بگسترد، تا اینكه بینائی او را هم مانند حس شنوائیش بگیرد و سرانجام مرغ روح، از قفس جانش بگریزد و بسرای بالا پر كشد اینك او در میان بازماندگانش مرده ایست كه آنان از همجواریش در وحشت افتند و از نزدیك شدن به او دوری گزینند. او نه در گریه آنان گریان است و نه مویه سرایان و خوانندگانش را پاسخی دهد. سپس خویشانش با سوز ناله های غم آلود و دیدگانی اشگبار، وجودش را بدوش كشند و بسوی آخرین منزل خاكیش یعنی گور برند و او را در آن خانه تنگ و

تاریك، تنهای تنها گذارند و بدست اعمالش بسپارند و دیده از دیدارش برگیرند. او در چنان تنگنای جانفرسا بماند،

[صفحه 285]

تا دور روزگار سپری شود و پیمانه مشیت ازلی بسر رسد و اولین و آخرین آدمیان بیكدیگر بپیوندند و فرمان خداوند برای رستاخیز و روزگار نوین صادر شود در چنین هنگام پر هنگامه، خدای یگانه، آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمین را به جنبشی سخت بلرزاند. كوهها از هیبت و عظمت قدرت خداوند از جای بركنده و بر سر هم كوفته شوند سپس خداوند، آنانی را كه در سینه زمین مدفونند بدر آورد و بر تنشان خرقه نوین رستاخیزی بپوشاند و وجود پوسیده و پاشیده شان را گرد هم آورد آنگاه اراده كند، تا هر یك به كردار پنهانیشان بازخواست شوند و از اینرو از یكدگر جداشان كند و آنان را در دو دسته به صف آرد. اما پاداش نیكان و عابدان، هم جواری و پناه پذیری در كنار خداوند است و فردوس برین بهره آنان باشد و جاودان در آن آرام گیرند و هرگز از آغوشش رها نشوند اینان حالی خواهند داشت بی هیچ دگرگونی و بیم و هراس و هرگز در بند هیچ بیماری گرفتار نشوند و خطری و ترسی، عیش و شور و حالشان را منغص نكند و مهاجرت و سفری از این دیار بی نظیر، بر ایشان پیش نیاید تا مبادا دلشان در اندوه غربت اسیر شود اما كیفر و جزای اهل كفران و خسران، و رود به بدترین و هراسناكت

رین مكانهاست دستهایشان با زنجیرهائی گران به گردنشان بسته شود و از فرط درد و شرم، موی پیشانیشان به پایشان پیچیده گردد. زیر پوششان از قطران و بالاپوششان از آتش سوزان است. در لهیب گدازنده عذابی وارد شوند كه سوزش آتشش بسی تند است و در خانه ای جای گیرند كه درهایش بروی ساكنانش بسته باشد. در میان آذری آزار بینند كه زبانه اش عجیب سوزان، و دمش بطور وحشتناكی گرم و غرشهای رعدآسایش بسی وهمناك است. مقیمش گریز از آن ندارد و پاسدارش از اسیرش فدیه نپذیرد. غل و زنجیرش شكسته و گسسته نگردد و زمان جانفرسایش بسر نرسد و حدی و عمری بر این دوری و درازی رنجها متصور نباشد

[صفحه 286]

همانا رسول خدا این گیتی را بسی بی مقدار می پنداشت و به تحقیر و ناچیزی به آن می نگریست. نیك آگاه بود كه آن قادر متعالی كه او را از میان این آدمیان به رسالت برگزیده، مهر این دنیا دنی و ناپایدار را از دلش برداشته و افسون این بساط زرنگار و وسوسه گر، تنها در چشم و دل عغافلان جای دارد. از اینرو آن رسول فرزانه نیز چشم و دل از دنیا برگرفت و یادش را از خاطر ببرد. پیوسته خواهان آن بود كه زر و زیور این خاك ناپایدار، در چشمش ننشیند تا مبادا از پیرایه اش، لباس بظاهر آراسته بتن كند و رحل اقامت در آن بیفكند او بنا به فرمان خدایش، در اشاعه و ابلاغ احكام، سخت كوشید و پیروان خویش را از عذاب و عقاب الهی پرهیز داد و در اندرزشان كوشید و مژده وصل فردوسشان بخشید

[صفحه 287]

ما نیز از خاندان و بستگان نبوتیم. همای پاك رسالت بر خانه و خانواده ما فرود آمده و فرشتگان الهی در سرای ما رفت و آمد داشته اند. ما گنجینه گهربار علم و حكمت، و سرچشمه دانش و معرفتیم. یاران با ایمان ما، چشم انتظار رحمت یزدانی هستند، و دشمنان و بدخواهانمان آماده خشم و نفرت خداوندیند


صفحه 280، 281، 282، 284، 285، 286، 287.